عمری تلاش کردم تا به بُن بست مهر او رسیدم

نویسه جدید وبلاگ

 

آنکه می گوید ؛

شما را دوست میدارد ،

و هر شب از فراز بام ابر تیره اش

به راه کهکشان چشمه خورشید

میکوشد ،

و در سودای شام خویش ،

دو چشم خیره اش ،

شولای سنگین صبوری را

ز  استغنای معبودش

همی پوشد ،

ز راهی دور می آید ....

كه گرد راه  را  بر سر ،

ز ایام کهن دارد ...!

و میداند تطاول چیست ،

و می خواند کلام و گفت آخر را ،

كه دنیائی سخن دارد .....!

ولیکن در طریق عشق

و اما ... در حریم راه ،

شکایت کی کند سالک

ز راه و رای محبوبش ..!

سخن کوتاه ... کی دانی ؟

غم زائر ،

مگر روزی

به راه دیدن جانان ،

چراغ جان بر افروزی ...!

مگر ... آندم ،

مگر ... آن سان ...!

 

saman..07.10.2009

  • ..







گزارش تخلف
بعدی