نویسه جدید وبلاگ
آنکه می گوید ؛
شما را دوست میدارد ،
و هر شب از فراز بام ابر تیره اش
به راه کهکشان چشمه خورشید
میکوشد ،
و در سودای شام خویش ،
دو چشم خیره اش ،
شولای سنگین صبوری را
ز استغنای معبودش
همی پوشد ،
ز راهی دور می آید ....
كه گرد راه را بر سر ،
ز ایام کهن دارد ...!
و میداند تطاول چیست ،
و می خواند کلام و گفت آخر را ،
كه دنیائی سخن دارد .....!
ولیکن در طریق عشق
و اما ... در حریم راه ،
شکایت کی کند سالک
ز راه و رای محبوبش ..!
سخن کوتاه ... کی دانی ؟
غم زائر ،
مگر روزی
به راه دیدن جانان ،
چراغ جان بر افروزی ...!
مگر ... آندم ،
مگر ... آن سان ...!
- ..